ماهکماهک، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

ماهک ماه کوچک

این روزها

وروجک شیطون مامان این روز ها خیلی عالی وتند چهار دست وپا  می ری علاوه بر اون روی زانوهات می ایستی وهمینطور از دوروز قبل به اطرافت تکیه می کنی وروی پاهات می ایستی به خاطر همین چند دفعه زمین خوردی وسر کوچولوت  درد اومده مامان فدات بشه. دیروز برای اولین بار خودت نشستی .البته دیگه این کار تکرار نشد وهمون یکبار هم کوتاه بود لباس احرام شما آماده شده وان شاالله از سفر خانه خدا که برگشتیم عکس شما رو بااین لباس آسمونی میذارم راستی بابا رو هم میشناسی  ووقتی میگم بابا کجاست با چشم بابا رو دنبال می کنی از تمام دوستای گلم که میان واین مطلبو می خونن طلب حلالیت می کنم    آهای دوستایی که میاین مطلبو می...
10 دی 1393

یه عالمه خبر

سلام سلام سلام........... اولین خبر ماهکی  از 5ماه ویک روزگی غذای کمکی می خوره به صورت رسمی( قبلش هم دستبرد به سفره می زد) حریره بادام سوپ   فرنی  موز وسیب غذاهایی که ماهک تابحال خورده دومین خبر اینکه از دقیقا 5ماهگی شروع کرد به چهار دست وپا وسینه خیز رفتن(بچم دچار بحران شده هم چهار دست وپا میره هم سینه خیز) البته تو چار دست وپا رفتن زانوهاشو رو زمین نمیذاره ویه جورایی شیرجه می زنه رو کیس مورد نظر که می خواد بگیره خبر بعدی اینکه  کنترل تلویزیون وسفره غذا از دست ماهکی امون نداره خیر بعدی اینکه 3آذر من وماهکی وبابایی رفتیم آتلیه واسه ثبت  صورت خانوم خشگله خبر آخر هم اینکه اگه خدا بخواد 17 دی&n...
9 آذر 1393

ماه پنجم

پنج ماهگیت مبارک عزیز دل مامان این روزها بی نهایت شیطون شدی واز دیوار راست می ری بالا. دایما پاهات تو دهنته وگوله میشی وبازی می کنی. تورورویکت راه می ری وخودتو می چسبونی به تلویزیون و شعر های خودتو گوش میدی. زبون کوچولوهاتم همش بیرونه با کمک من  می شینی وبعد پهن  می شی رو زمین. شما ولیانا دختر خاله بابا  که 20 روز از شما کوچیکتره تولد 5ماهگی شما وکیکی که بابا زحمتش روکشید .گله هم مال منه مامانی دست بابا درد نکنه باز هم مشغول بازی با پاها ببءی کوچولوی نذر بابایی واسه شما وکشتنش جلوی نخل  تو عاشورا ...
26 آبان 1393

بدون عنوان

عزیز دل مامان این ماه ماهیه که امام حسین  ویاران ش مظلومانه به شهادت رسیدن شما روز جمعه با مامان وعمه ویاسمین به همایش شیرخوارگان رفتی اونجا آقای عکاس از شما ولباس قشنگت که زندایی من برات دوخته بود عکس گرفت تو همایش هم اذیت نکردی وخانوم بودی وقتی برای اولین بار دسته رفتی  محو چلچراغها شده بودی چون اصولا از چراغهای رنگی خوشت میاد   ...
11 آبان 1393

سفر به مشهد

عزیز مامان  شما اولین بار 29 مهر ماه  به زیارت امام رضا رفتی  و تو این سفر بی نهایت جیغ جیغو شده بودی  طوری که مامان رو  از رفتن پشیمون کردی   شما وبابا تو  آرامگاه خیام     ...
11 آبان 1393

بدون عنوان

ماهگیت مبارک عزیز مامان این روزها  بی نهایت بدخواب شدی ویه عالمه من  وبابایی  رو اذیت می کنی از اونجایی که باخوردن داروی گیاهی تو سرشیشه بدعادت شده بودی دیگه سرشیشه هم بهت نمیدیم خوابت خیلی کوتاهه ووقتی بیدار میشی سریع غلت می زنی  وکلا غلت زدن رو خیلی دوست داری با صدازدن اسمت بر می گردی ووقتی جلوی آینه می برمت یه لبخند قشنگ تحویلم میدی امروز واکسن 4ماهگیت رو هم زدی ویه کوچولو اذیت کردی تو اسباب بازیات از طبلی که داری خوشت میاد اما وقتی میگیری به سمت دهنت میبری دیگه چیزی یادم نمیاد در اولین فرصت عکس میذارم نفسم   ...
26 مهر 1393

ماه سوم

عزیز دلم سلام  خیلی وقته نتونستم وبتو آپ کنم این روزا خیلی شیطون شدی ومامانو اذیت می کنی تا بیداری شیر نمی خوری  واگر هم شیر بخوری کلی بازیگوشی می کنی وتو این مدت خدا نکنه بابا حرف بزنه اونوقت رسما شیر خوردن رو تعطیل می کنی. به سختی  وکلی گریه می خوابی خبر جدید تر اینکه در سه ماه ویک روزگی گوشای  شما خانوم خشگله رو سوراخ کردیم واز اونجایی که قبلش استامینوفن خوردی درد نداشتی ولی وقتی آقای دکتر به گوشت دست می زد شلوغ می کردی و اینکه به راحتی غلت می زنی وتا بیداری مشغول این کاری من وبابا رو می شناسی  وبقیه رو هم تا حدودی. وقتی عطسه می کنیم ویا تورو بالا می گیریم قهقهه شما خانوم خوشگل رو هم می بینی...
16 مهر 1393